Friday, September 14, 2007
Sunday, June 24, 2007
Monday, April 9, 2007
اولین جلسهٔ سال نو
اولین جلسهٔ گروه تهران در سال ۱۳۸۶ برگزار شد و علاقمندم که از دیدگاه خودم چیزهایی در مورد این جلسه بنویسم. این اولین یادداشت من در این وبلاگ نیز هست.
از مهمترین مواردی که در جلسهٔ روز شنبهٔ گذشته مطرح شد، ایدههای متفاوتی بود که دوستان من تصمیم داشتند حول آن ایدهها کارهایی را انجام دهند. در میان ایدهها و طرحها نشانههایی از همان مواردی که در جمعبندی جلسات قبلی به آن رسیده بودیم دیده میشود و این مسئله برای من نشانگر آن است که روی مسیر درستی حرکت میکنیم.
با وجود اینکه اجبار برای انجام و تحویل کار شاید چیز خوشایندی به نظر نرسد، اما بر طبق همان نتایج جلسات قبل، به این مسئله فکر میکردم که حالا که مجموع تفکرات کلی و انتزاعی، و نیمهفلسفی اعضای گروه به شکل متمرکز و جامعی درآمده است با مطرح شدن کارها، باب همکاری باز میشود؛ چه در بین اعضای گروه تهران و چه بین اعضای گروه تهران و اعضای گروه برلین. یعنی پنجرههایی باز میشود به ایدههای مشترک، پروژههایی که حاصل آن بیش از یک اثر خواهد بود، و... . مطرح شدن ایدهها از نظر من عالیترین بخش این جلسه بود.
یکی از موارد مهم دیگری که در این جلسه در موردش صحبت شد بحث شناخت متقابل از شهری بود که قرار است در آینده به آن سفر کنیم و در آن کار کنیم. با درصد اطمینان خوبی میتوان گفت که به دلیل تمرکز رسانهای عجیب و غریبی که این اواخر بر تهران - بعنوان نمود مردم و دولت ایران - بوجود آمده است، تصاویری که گروه برلین از تهران دارند بسی بیشتر از تصاویری است که تهرانیها از برلین دارند (هر چند که این تصاویر معمولاً مشمول پروپاگاندا و جنگ زرگری-رسانهای هستند). بنابراین ما با کمبود تصاویر مواجهیم؛ تصاویر نوعی (stereotypical) از آنچه در برلین میگذرد و گرنه همه میدانند که برلین دیوار داشته است و راجر واترز در پتسدام پلازا خوانده است و موسیقی ترنس - به احتمال! - در برلین متولد شده است و لئونارد کوهن بعد از منهتن سراغ برلین خواهد رفت و فلان و فلان و ... . اینها خرده اطلاعات بیاهمیت هستند غالباً که ممکن است خیلی هم از خواندن آنها و حرف زدن در مورد چنین چیزهایی لذت ببریم. اما کمبود ما در بررسی دقیق تصاویری است شبیه عکسی که از پنجرهٔ فلافلفروشی که نمایی به خیابان دارد گرفته شده.
برای برلینیها هم شاید «کوچه برلن» جذابیتی داشته باشد (احسان بهمنش این فکر را در کلهٔ ما انداخته است؛ البته او خود برای این فکر هزار و یک نقشه دارد).
* تصویر از ویکیمدیا کامانز، اثر حسام میرآرمندهی، منتشرشده تحت GFDL
Tuesday, March 20, 2007
Tuesday, March 6, 2007
دسترسی محدود پنجشنبه افتتاح می شود
پارکینگالری با همکاری بارگذاری مجدد تصاویر و نگارخانه طراحان آزاد برگزار می کند
دسترسی محدود
نمایش ویدئو، چیدمان صدا و پرفورمانس
17-23 اسفند 85 ساعت 4- 8 عصر
نگارخانه طراحان آزاد : میدان گلها، میدان سلماس، شماره 41
ویدیو
سمیرا اسکندرفر
مانیا اکبری
کیوان آزاد
جیهانیرو ایشی / چی هیرو آکوتسو
سدریک بامفورد
کارل بوتارد / مگنوس تورن
آنا بِزِلگا
احسان بهمنش
ژینوس تقیزاده
فرید جعفری
خسرو خسروی
رزیتا شرفجهان
اِوا درنگشولت
الهام دوستحقیقی
یاسر راد
حامد صحیحی
بهرنگ صمدزادگان
پویا عباسیان
فرهاد فزونی
امیرعلی قاسمی
کاری کوپالا
بهنام کامرانی
رخشاد نورده
مهدی میرمحمدی
صدا
امیرعلی محبّینژاد
عرفان عبدی
اجرا
ماکان اشکوری
شروین افشار
نیکه آرنولد
دنیل اوریا
خالد رمضان
مایا شوایتزر
جانت غوصی
چانسوکچوی
اورانیا فاسولیدو
لیندا والاس
سوفی هاماچر
پریسا یوسفدوس
Saturday, February 17, 2007
آنچه از «برلین-تهران / در حال انجام در ۲۰۰۷» میدانیم...
آنچه در زیر می خوانید جمع بندی صحبت های جلسات گذشته است که شروین زحمت آنرا کشیده است و بزودی ترجمه انگلیسی آن در وبلاگ اصلی منتشر خواهد شد.
چه؟
پروژهٔ «برلین – تهران / در حال انجام در ۲۰۰۷» بعنوان یک پروژهٔ دوسویه که از طرفی هنرمندان تهران در آن شرکت دارند و از سوی دیگر هنرمندان برلین در آن شرکت خواهند کرد، برای ما فرصتی چندگانه است برای دیدن، درگیر شدن بیواسطه، تبادل تفکرات، اندیشیدن به تفاوتها، در نظر آوردن اشتراکات، شناخت تصاویر، پیشداوریهای موجود در ذهن ما و همچنین موجود در خود تصاویر، و در نهایت ابراز نتایج تمام اینها در قالب نوعی از هنر. از نظر ما اینها موارد کلی است که چه در تهران چه در برلین ذهن ما را بهعنوان طرف ایرانی پروژه به خود مشغول خواهد نمود و الهامبخش آثار ما خواهد بود. اینگونه میتوانیم امید داشته باشیم که «برلین – تهران / در حال انجام در ۲۰۰۷» با موفقیت به «برلین – تهران / بارگذاری مجدد تصاویر» تبدیل شود.
کجا؟
تهران و برلین که بعنوان شهرهای مکان رویداد این پروژه در نظر گرفته شدهاند، مثل هر دو شهر دیگری زیر آسمانهای جهان، شباهتها و تفاوتهایی دارند. از نگاه یک هنردوست/ هنرمند شاید هر شهر بتواند یک عرصهٔ هنری[1] و یک سپهر هنری[2] داشته باشد. عرصهٔ هنری محلی است که هنر «روی» میدهد و سپهر هنری در معنایی گستردهتر، محلی است که تحت تأثیر «رویداد»های عرصههای هنری قرار میگیرد. عرصه و سپهر هنری این دو شهر از عناصر مهم این پروژه هستند و علاوه بر این که سعی خواهیم کرد این دو عرصه و سپهر را بشناسیم، میدانیم که شاید هیچوقت از آثار پنهانی که شهرها بر ما و آثار ما خواهند گذاشت، آگاه نشویم.
هدفها؟
- آموختن؛
- دیدنِ محض، دیدنِ همهچیز، بیتوجه به پیشفرضها و پیشداوریها؛
- شناخت و تجربهنمودن کار بر مبنای ماهیّت فضای عمومی در تهران و برلین؛
- درگیری هنرمند با زندگی در کشوری غیر از کشور خودش به شکلی بیواسطه و استفاده از آن بعنوان دستمایهای برای اِبراز[3] هنری؛
- دیدن و شناختن رابطهٔ هنرمند با عرصهٔ هنری و عناصر آن (گالری، موزه، بخش دولتی، و ...) در تهران و برلین، به منظور الهام گرفتن متقابل؛
- شناخت و فعالیت هنری بر مبنای اشتراکات و تفاوتها موجود در مولفههای بنیادی دو گروه؛
- تجربهٔ کار دستجمعی با وجود اختلافهای فرهنگی؛
- تجربهٔ تعامل بر مبنای هویت و طبیعت هنرمندانه؛
- تبادل آزاد دانش بین هنرمندان هر دو گروه تهران و برلین و در خود گروهها؛
- شکلگیری، ایجاد هنر، و اِبراز هنری در یک زمینهٔ[4] یکسان؛
- شناخت، سنجش، و آزمودن تأثیر شهر و فضای شهری برای خلاقیت و آفرینش هنری؛
- بررسی عرصه و سپهر هنری عمومی تهران و برلین؛
- جُستن، یافتن، و شناختن تصاویر؛
- شناختن پیشداوریهای شخصی و صافیهای ذهنی که بین ما و واقعیت قرار میگیرند؛
- شناختن پیشداوریهای برخاسته و موجود در تصاویر؛
- شناختن «تصاویر نوعی/کلیشهای»[5] و ریشههای آنها؛ اینکه چرا و چگونه ایجاد شدهاند و هنرمند آنها را از نظر حقیقی بودن چگونه ارزیابی میکند (شاید برای انجام «بارگذاری مجدد» بهکار آیند)؛
- شناختن مفهوم و معنای «بارگذاری مجدد»؛
- بارگذاری مجدد؛ دیدنِ دوباره، تفکرِ دوباره، آفرینشِ دوباره؟
ایدهها؟
- موسیقی متن شهرها؛
- چیدمان کشفشده[6]؛
- علیه هنر صادراتی؛
- ...
[2] Art sphere
[3] Artistic expression
[4] Context
[5] Stereotypes
[6] Found Installation
Sunday, February 11, 2007
نمایش خصوصی ویدئو
که خیلی هم جالب بود
شروین متنی که برآیند تمام حرفهای گذشته مون بود رو جمع بندی کرده بود
آورده بود
کمی هم از خاطرات کودکی مون در زمان جنگ حرف زدیم
جلسه بعدی در مورد عکسهایی که از درودیوار شهر گرفتیم صحبت میکنیم
و بزودی متن انگلیسی هم برای وبلاگ انگلیسی آماده می شود
فعلا تا دیدار
Thursday, February 8, 2007
statement
Saturday, February 3, 2007
Behrang Samadzadegan's Statment
What’s going on in the town? This is the main question by which my themes and motives are always shaped. The main issue I usually focus on is the current situation of my region. Those facts which have direct influences on the masses and their lifestyle but are not usually visible or the focal point. In another word, social and regional issues have direct effects on my creativity. Sometimes I confess that I don’t have anything to think about except my surrounded world and the life within it. But is it a small ignorable matter really? I believe not. So I try to turn on a light on the dark side of life by my art. Some may think that I’m interested in creating political art but I ‘m not. I’m just following the social matters and adopt their conclusions as my themes. I usually choose my media depend on the theme. Since now I have shown paintings, digital illustrations and videos in different exhibitions.
از همه بسیار ممنونم
آنقدر حس و حال خوبی دارم که نگو
یک کمی از بار سنگینی که روی دوشم احساس می کردم برداشته شده
با حضور تک تک شما وشرکت در بحث هایی که علاوه بر جالب بودن آموزنده هم هست... بنا براین در اینجا می خواهم از شروین تشکرکنم که زحمت مرتب کردن برآیند حرفهایمان را پذیرفت چرا که داشتن این برآیند که این قدم بزرگی خواهد بود بود رو به جلو برای همه و کلید مراحل بعدی خواهد بود
راستش الان که دارم اینو مینویسم خیلی گرسنه هستم و برای همین توی وبلاگ انگلیسی
یک عکس از روزی که توی برلین شام درست کردیم و نمایش خصوصی داشتیم
گذاشتم که طلسم ننوشتن ما اوجا هم باز بشه!
اگه بشه
ازتون میخوام
که چیزایی که به نظرتون می رسه رو به انگلیسی هم بنویسن
هرچند کوتاه
یا اگه سخته براتون میشه
برای من بفرستینش
من ایکارو بکنم
دوشنبه نمایشگاه هنر انقلاب های جهان در تهران گالری صبا افتتاح میشود
ساعت 5:30 آنجا خواهیم بود
تا سرو گوشی آب دهیم
برنامه عکاسی از شهر یادتان نرود
تا دیدار
Friday, February 2, 2007
شرق وغرب دوگانه ای است که بیش از آن که واقعیتی جغرافیایی، تاریخی باشد، واقعیتی است که مانند همه امور انسانی، فراسوی مرزها و ساخته وپرداخته ذهن انسان است.در طول تاریخ، شرق وغرب برخوردها وتحولات بسیاری را در تقابل با یکیگر پشت سر گذاشته اند.اما همزمان با رشد علوم وتوسعه امپراطوری های اروپایی وآغاز رفت وآمد سیاحان ،مورخان ودانشمندان، نگاه کردن به شرق رواج فراوان یافت وعلومی همچون شرق شناسی توسعه بسیار پیدا کرد، علمی که موضوع بحث آن بیش از آن که خود شرق باشد صورت پرداخته ای بود که موضوع را برای غربیان مطبوع تر وکمتر دلهره آمیز می ساخت. علمی به منظور مطالعه، قضاوت وطبقه بندی کردن وبالاخره تحت اداره وحکومت در آوردن شرق.در حقیقت واژه شرق کمابیش ابداعی اروپایی است وهمچنین دستاویزیست برای غرب تاهویت خویش را در برابر آن تعریف کند.اگر به شرق شناسی به عنوان رشته ای آکادمیک وعلمی نگریسته شود طبیعتا باید رشته غرب شناسی نیز در برابر آن تعریف شده باشد؛ این عدم موازنه علمی از نوعی تفوق و برتری غربیان در نگاه به شرق سخن می راند.در حقیقت در چند قرن اخیر رشد دانش به همراه افزایش قدرت واستعمار کشورهای شرقی،باعث شده است تا غربیان خود را در مقام ناظرانی بنشانند که به شرق می نگرند و شرقیان به راحتی پذیرفته اند، سوژه ای باشند که به آن نگریسته می شود.امروزه باتوسعه روز افزون قدرت رسانه ها نگاه به شرق اشکال دیگری یافته است، نگاهی که بیشتر به انتقال اطلاعات از طریق تصاویر از پیش ساخته شده وابسته است تا به تجربه رودررو ومستقیم با آن.
آن چه در پروژه" بار گذاری مجدد تصاویر" می تواند حائز اهمیت باشد از یک سو تلاش برای تصحیح نگاه های کلیشه ای به شرق است واز سوی دیگر تلاشی برای فراتر رفتن از یک سوژه نگریسته شده است وراهی برای درک بهتر خود ودیگری از طریق مواجهه مستقیم وبدون واسطه رسانه هاست
Thursday, February 1, 2007
(احسان بهمنش (من برلین را هرگز ندیده ام
من برلین را هرگز ندیده ام.
ولی وقتی می شنوم " برلین " یک مجموعه تصورات کلی از " برلین "
که از راه های مختلف در حافظه ام ذخیره شده ، فعال می شود.
و این تصورات به صورت غیر مستقیم با تصوراتم از اروپا ، آلمان و
چیز های دیگر در ارتباط است.
من هرگز برلین را ندیده ام.
ولی وقتی می شنوم " برلین " :
دیوار ، " خداحافظ لنین " ، فاشیسم ، جنگ های جهانی ، کمونیسم ، سوسیس ،
خاکستری ، هیتلر ، کک مک ، آبجو ، انضباط ، " آسمان برلین " ،
" پینک فلوید " ، مجتمع آپارتمان های بتونی ، سرما ، المپیک ، " کراف ورک " ،
دیکتاتور ، " کی گ ب " و ....... در حافظه ام فعال می شوند.
این ها تصاویری هستند که از رسانه های مختلفی در
حافظه ام جمع شده اند.
من برلین را ندیده ام.
ولی وقتی می شنوم " برلین " :
تلویزیون ، عکس ، روزنامه ، موسیقی ، مهاجر ها یا مسافر ها ، فیلم ، ادبیات و ......
ازقبل یک تصویر کلی از این شهر برای من ساخته اند.
هرگز ، برلین را ندیده ام.
ولی حتی اگر می دیدم ، درست است که برخورد نزدیک با جزئیات تا حدودی
تصور مرا تغییر می داد ، ولی باز برلین زیر پیش فرض ها ،
لمس نکردن " فرهنگ " و " ارزش " ها
ونگاه توریستی ی من باقی می ماند.
برلین را ندیده ام.
ولی آنچه گفتم باعث می شود تهران را هم از پشت فیلتر ببینم.
این فیلتر در عین حالی که اجازه نمی دهد کلیت تهران را درک کنم ،
جزئیات را هم مخدوش می کند.
من برلین و تهران را ندیده ام.
ولی این پروژه موقعیتی است که شاید کمک کند
فیلترهایمان را - که نگاه کردن بدون آن ها غیر ممکن است - بیشتر بشناسیم.
فیلترهایی که مریخ ِندیده را ،
برلین ِنیمه دیده را
و یا تهران ِدیده را می پوشانند.
من تهران و برلین را ندیده ام.
و می دانم نخواهم دید.
ولی سعی می کنم ببینم.
شهرها - تهران و برلین - خودشان سوژه هایی هستند که پرداختن به
آن ها شاید بتواند غلظت فیلترها را - با آشکار کردنشان - کم تر کند.
فکر می کنم اگر در انتهای چند روزی که گروه برلین در تهران هستند ،
سعی کنیم هر دو گروه با هر رسانه ی که ترجیح می دهیم و با سوژه ی
مشترک و کلی " تهران " کارهایی ارائه کنیم و آن ها را با هم مقایسه کنیم ،
از آشکار شدن حدودی ی تفاوت نگاه دو گروه با هم و تفاوت نگاه
در داخل هر گروه به صورت مجزا ، به شناختن فیلترهایمان کمی نزدیک تر شده ایم.
و این اتفاق می تواند با جابجایی نقش ها در برلین هم تکرار شود.
و شاید از این راه کمی تصاویرمان را مجددا بارگزاری کنیم.
احسان بهمنش
12 بهمن
Tuesday, January 30, 2007
گشت و گذاری در "سطح" شهر
خیلی وقت است که می خواهم راجع به گرافیتی و اخیرا درباره نوع وطنی اش بنویسم و اما مجالی پیدا نمی کردم, به عنوان کسی در حوزه تایپوگرافی کار کرده ام گرافیتی همیشه برای من جذاب بوده است چرا که کار با دست و حس و حال تجربی آن, به خصوص با حرف فارسی را همیشه دوست داشته ام. چه زمانی در پارکینگالری برنامه طراحی ونقاشی برپا بود ( بین سالهای 1375 تا 1384) و بصورت تجربی کلاژ و مونوپرینت کار می کردیم , چه وقتی برای کتاب تصویری منظر و مجله معماری اندیشه ایرانشهر یا برای آرشیو شخصی خودم, از سطوح مختلف شهری عکاسی می کردم؛ طی این سالها به تصاویر و نوشته هایی برخوردم که برایم آشنا می نمود و به عنوان پدیده ای مستقل می شد درباره شان نوشت و خواندشان. هر چند اولین برخورد من با گرافیتی واقعی, در سفرم اولم به آلمان بود در سال 1381, آن هم وقتی از شهر اتو کشیده فرانکفورت با قطار به سمت شهر کوچک اِسن می رفتم در حاشیه مسیر راه آهن و گاه کنار اتوبان هایی که جلوی راهم سبز می شدند سطوح رنگی و ناهمگونی را با رنگهای بعضا تند و فلئورسنت می دیدم و نگاهم آنها را تا جایی که در دیدرس ام بودند همراهی می کرد. تنها شنیده بودم که این کار جریمه های سنگینی دارد.
شعارنویسی ها (دیوارنویسی ها) و استانسیل ها در ایران قدمتی چندین وچند ساله دارند و یکباره با هیجانات چند جوان جویای نام پدید نیامده اند, یادم می آید که در کتابخانه پدربزرگم کتابی بود با عنوان دیوارها سخن می گویند که تماما عکس بود, شاید هم مقدمه ای کوتاه داشت, و از شعارهاو و استانسیل های نزدیک انقلاب تا بعد از آن, در باجه تلفن گرفته تا دیوار های بزرگ ؛ آن موقع که هفت هشت ساله بودم شاید اولین وسوسه اینکار در دلم افتاد! هر چند شاید به خاطر ترس یا تربیت خانوادگی تا الان برعلیه (!) دیوار کسی جز دیوار پارکینگ ( آن هم به دفعات, یکبار برای چیدمانی در سال 1377 و بار های بعدی به بهانه های مختلف) یا روی بوم های نقاشی ام دست به اسپری نبرده ام . معنی و حسرت ازبین رفتنش را هم به خوبی می دانم که خودم بارها مجبور شدم دیوارها را رنگ کنم !
چکیده تاریخ گرافیتی, اولین نمونه ها و انگیزه ها یش را, را هم دوست گرافیتی نویس فنلاندی ام کاری کوپالا که با او درپروژه استریت آرت اگزوسیتی آشنا شدم در استانبول طی سخنرانی اش برایمان شرح داد, و اینکه قضیه از چه قرار بوده از جریانات ابزود هنری گرفته تا ریشه هایش در هنر پاپ ونیز بحران هویت؛ دانستن آنکه بر گرافیتی واقعی چه گذشته است تا به این ضلالت رسیده که
Life style
پیدا کرده و کارخانه رنگ و گرافیتی شاپ و استفاده ابزاری از آن چیزی در ابتدا خودجوش متفاوت و بکر بوده در کار تبلیغات و
Fashion
که جای خود دارد.
دیدن ویدئوی مستندی را که
Karri
در باره گرافیتی ساخته بود نیز خالی از لطف نبود, این کار کتاب سیاه هلسینکی (یا پرونده سیاه هلسینکی) نام دارد و سعی دارم آنرا در تهران به بهانه ای به نمایش در آورم.
اما آنچه این روز ها از در و دیوار سایت ها (و نه خود شهر) بالا می رود تصاویر کج ومأعوجی است که به شکلی زننده تقلیدی و بی خلاقیت است و انگار برای مصرف وبلاگ ها/سایت های بی شماری که مثل قارچ روئیده اند تولید انبوه شده اند و نیز برای به رخ کشاندن اینکه زبانه های شوم و کثیف گلوبالیزم به اینجا هم کشیده شده است و ما هم خیلی پیشرفت کرده ایم(!) که گرافیتی داریم وعموما درحومه های شهر بزرگ بی درو پیکرمان تهران بدور از تضادهای حاد نژادی و فرهنگی اروپا و امریکا در صلح وصفا رنگ می پاشیم؛ اما آسیب شناسی اینکه این گونه برخورد های سطحی با هنر در عرصه عمومی( بخوانیم هنر شهری) به شدت لازم است ولیک در این نوشته کوتاه نمی گنجد, اینکه چقدر آن, غذای ژورنالیستی برای آنطرف ( همان غربی که بر علیه اش گریبان می درند, اما کامنت ها و تشویق هایش را نیز با جان و دل می پذیرند) و خوراک تبلیغاتی برای رسانه های عمومی غرب که ذوق زده حلوا حلوایش کنند که به این بهانه که در ایران هنر زیرزمینی و معترض وجود دارد آن هم تحت چه شرایطی و چه حکومتی!؛ زهی خیال باطل! فکر می کنم ما از قطار جا مانده ایم و این عادت ایرانی که هر چیز غربی و مدرن را تا به گند نکشیم ول کن معامله نیستیم نیز بی تاثیر نبوده است. یکی نیست بپرسد چرا اصولا ما باید سوار شویم؟ اینکه می گویم بی خلاقیت از آن جهت است که خط فارسی آن چیزی را دارد, که غربی ها در خواب هم نمی بینند این را در استانبول متوجه شدم : اتصالات و ترکیب حروف فارسی خود منحنی هایی را در خود داشت که دیگرانی که به لاتین می نگارند برای طراحی/دفورمه کردن آنها مدتها اتود می زنند. دیگر اینکه من می توانستم به خطی بنویسم که الفبایش دیگر برای کسی قابل خواندن نبود, هر چند در و دیوار شهراستانبول و کتیبه های منازل و مساجد و چشمه هایش پر بود از این حروف. یک جفت از بر چسب هایی که با خود داشتم نیز همین کیفیت را داشتند و اکثرا از سوی مردم به عنوان تهدید به آنها نگاه می شد و جزء اولین ها بودند که محو می شدند چراکه غریبه و نا آشنا بودند, گاهی هم ماژیکی قرض می کردم چیزی می نوشتم ناخوانا برای همه و لذتی داشت که نگو.
طبیعتا اسثتنا هایی هم در این بین وجود دارد,همین بهارامسال یکی از این همین برادران برای نمایشگاه افسردگی عمیق تر یک طرح استنسیل فرستاد به این مضمون: کودکی با چشمان تنگ و لبخندی بر لب در جلوی کادر با پیرمردی درپس زمینه که از دور او را می پاید؛ روی طرح با حروف انگلیسی نوشته شده بود
I hide Atom bomb
,در فرم شرکت در نمایشگاه هم نوشته بود
Anti-Us Series
من بمب اتم پنهان می کنم , جواب نامه من به این دوست محترم این بود که همانطور که می دانید جای گرافیتی توی خیابان است نه گالری! از ایشان خواستم تا اطراف گالری طراحان آزاد یا هر کدام از سه گالری دیگر آنرا اجرا کند و ما نیز ملت بازدید کننده را به آن سمت ها هدایت کنیم تا آنها را کشف کنند , نمی دانم ایشان فروتنانه نپذیرفتند یا اینکه کدورتی پیش آمد یا سوء تفاهمی شد به هر حال گذشت.
و ما ماندیم با حوض عمیق مان!
با همه این تفاسیر آنچه هنوز از نگاه به درو دیوار شهر میتوان فهمید این است که شهر هنوز در تصرف بیلبُردهای ریز و درشت و نقاشی دیواری های خاک گرفته و شعارهای هشدار دهنده است و این جریان نا مرئی-در زیر سطح شهر- شاید سر به بی راه نهاده باشد که اثری بر زندگی مردمان عادی ندارد, شاید تنها ماموران سازمان زیبا(!)سازی را فقط, هر از چند گاهی به زحمت و خرج اندازد!
امیرعلی قاسمی
تهران
بهمن هشتاد و پنج
--------------------
- Graffiti
- Essen
- Karri Kuoppala
- سبک, شیوه و طریقه ی زندگی
- Underground
Monday, January 29, 2007
جلسات هفتگی تهران برقرار است
قرار است تا روز پنجشنبه اعضای تهرانی ورکشاپ هریک ایده ها ونظرات خود را برای ورک شاپ اینجا پست کنند تا تبادل نظر کنیم علت اینکه هنوز در وبلاگ انگلیسی چیزی ننوشته ایم این است که هنوز در تهران و به فارسی حرف هایی هست که باید گفته شود و بحث های جالبی که باید دربگیرد و باید بگویم جلسه دوم بسیار روشنگرانه بود و از همه همینجا تشکر می کنم
از زیبا مغربی هم بخاطر وقتی که گذاشته و مقاله آلیا رایان را ترجمه کرده ممنونیم
Saturday, January 20, 2007
Images, Perception and Stereotype
مطلب الیا رایان یکی ازاعضا ی پروژه "بارگذاری مجدد تصویر" به خاطر پرداختن به مفاهیم جدید و مطرح در حوزه علوم انسانی وهنرهمچون دیگری، بازتولید، قدرت ایماژ واحاطه شدن در دنیای تصاویر و کلیشه ها حایز اهمیت است وبه همین دلیل به فارسی بازگردانده شده است اگر چه مباحثی که در این نوشتار به طور اجمال به آن ها اشاره شده، بسیارگسترده است اما متن زیر می تواند سرنخ هایی را برای ادامه این مسیر دراختیار ما قرار دهد.
بارگذاری مجدد تصاویر
تصاویر، دریافت وکلیشه ها
یک جستجو و پرسه افکار
چشمانتان را ببندید وبه شهر های زیر فکر کنید، نترسید ای یک جلسه هیپنوتیزم نیست بلکه تنها یک تلاش است.
(اگر چه هیپنوتیزم می تواند ایده خوبی برای برنامه ریزی دوباره مغز باشد- من این اندیشه را در پایان مقاله دنبال خواهم کرد پس در این حالت بمانید).
دوباره چشمانتان را ببندید وبه شهر های زیر فکرکنید: تهران، رام الله وقاهره.
چه تصاویری در ذهن دارید؟
تصویر خاور میانه تاریخ بلندی دارد. نقطه شروع آن را می توان در کلیشه های شرق شناسان یافت، کلیشه هایی در مورد شرق رازآلود واحساس گرا و روح شیطانی بربرها ومسلمانان وحشی . تصاویری که در زمان حمله ترک ها به وین در اواخر قرن 16 بر روی مس حکاکی شده بودند. با ادامه حملات نظامی درقرن 17 و18 سیلی از آگهی ها و جزوا ت بر علیه ترکها همزمان با جنگ منتشر شد. دومین دور تهیه تصویر از خاور میانه به موازات حمله ناپلئون به مصر در سال 1798 اتفاق افتاد که در ها را به سوی شرق شناسان باز کرد. شرق شناسان، کسانی که ساکنین خاور میانه و محیط زندگی آنان را طبقه بندی می کردند وتوضیح می دادند. از آن زمان بازتولید بصری نه تنها عملی برای نگه داشتن عقاید جدید بود بلکه وسیله ای برای تثبیت این عقاید وابزاری برای سلطه بود. تاریخ میان سرکوب گر وسرکوب شونده عمیقا با باز تولید بصری پیوند خورده است. تصویر، موضوع را تنزل می دهد وساده سازی می کند درحالی که نقش بیننده را ارتقا می دهد. در حال حاضر آن چه باز تولید ذهنی نقاشان بوده است، فرایند روزمره رسانه ها گشته است، فرایندی که عینی پنداشته می شود.چونان تصویر خاورمیانه. چگونه این فرایند تولید پایان می گیرد؟
پیش از همه، اجازه دهید آن چه راکه ما ازکلمات "تصویر"و "ایماژ" (انگاره) در نظر داریم توضیح دهیم. تصاویر، بیرونی، مادی و وسیله ای برای توصیف عینی می باشند. " ایماژ" ها اما درونی وتخیلی ومحصول فرایند برچسب زدن وتبدیل ادراک به کلیشه هستند. همچنان که بلتینگ بیان می کند، سه تفاوت مختلف در عملکرد تصویر وجود دارد:
تصویر به عنوان منبع اطلاعات
تصویر به عنوان حامل احساسات
و همچون حاملی برای خواهش و غرض مخصوصا درزمینه سیاسی
ترکیب این سه عملکرد خصلت فریبکارانه تصویر را مخفی می کند.
والتر لیپمن، پیشگام علوم ارتباطات ورسانه ها، روشی را که ما جهان را بدان وسیله می بینیم این گونه خلاصه می کند:
" این گونه نیست که ما در ابتدا ببینیم و بعد چیزها را معنا کنیم بلکه ما ابتدا معنا می کنیم وسپس می بینیم."
پیش گزینش ودریافت دو موضوع مهمی که بر همه ما تسلط دارند و هیچ کس نمی تواند خود را از آن رها سازد. اصولا دریافت گزینشی امری کاملا طبیعی است. همان گونه که ما نیاز به وسیله ای داریم که راهمان را در این دنیای آشفته پیدا کنیم. وسیله ای که گاه بی ضرر است، به شرطی که خصلت ساده سازش را فراموش نکنیم وگاهی خطرناک، زمانی که می ایستیم تا به پشت پرده نگاه کنیم وپیامی را که دریافته ایم ، منعکس نماییم. پیش از آن که قضاوت ویا محکوم کنیم.
در دهه های اخیر ما پیروزی تصاویر تکنیکی و اشاعه آن را تجربه کرده ایم، تصاویری که شیوه های دریافت ما را به چالش می کشند. مکان هایی که به لحاظ جغرافیایی مایل ها از ما دور هستند اما هر عصر وارد اتاق نشیمن ما می شوند و این نزدیکی افسانه ای می تواند هرلحظه با دکمه ای خاموش شود. رابطه زمان/مکان در حال تغییر است. و ما می توانیم در رویدادها از یک فاصله ایمن درزمان واقعی مشارکت نماییم. افسانه و واقعیت درهم تنیده اند. ما این واقعیت را تنها درمواقع افراطی تشخیص می دهیم، زمانی که ما با مصایب وجنگ روبرو هستیم. تصویری که بر قرن 21 حکومت می کند و به وضوح از ایماژی جدید خبر می دهد. ما می توانیم صحنه نمایشی را که فاجعه 11 سپتامبر و همین طور جزیان زنده حملات بغداد وطوفان سونامی را به خاطر آوریم.
به خاطر اهمیت "کلمه" که در سال 1967به وسیله ریچارد ررتی دانشمند زبانشناس اظهار شد، ما حرکت به سوی رمزگشایی تصویررا به جای رمزگشایی متن تجربه می کنیم. جذابیت تصاویر تکنولوژیک افزایش می یابد بدون افزایش آگاهی درباره رمزگانی که دریافت می کنیم. ، آن ها ما را مقید می کنند در حالی که ما ذات آن ها را نمی شناسیم.
همچنان که تئوریست نظریه ارتباطات وی.فوسلر اظهار کرده است،"... به نظر می رسد تا به حال اندیشه های نظری به طور اساسی درباره پیامد های این فرایند وجود ندارد، این که چگونه تصاویر تکنولوؤیک را بخوانیم یا چگونه باید بخوانیم. در عوض آن ها روز و شب در خیابان ها، در اتاق کار ، در خانه بر سر ما ریخته می شوند. ".
با پیشرفت علوم انسانی وتمرکزبر روی اینجا واکنون، حس بینایی توجه بیشتری را نسبت به سایر حواس به خود جلب کرده است و مکان نخست را در ردیف مقیاس های حقیقت به خود اختصاص داده است. " چشم خردگرا" شاهدی در تقابل با "باور از پای در آمده" است. پرسپکتیو تک نقطه ای حلقه ارتباط میان رنسانس غربی وشیوه نفوذش بر نظام ارزشی و شیوه دیدن جهان است. توسعه تکنیکی و توانایی های روزافزون برای شکل دادن وکار کردن با تصاویر تکنیکی دلیل مهم برای سلطه ایماژ بر پیرامون ماست.
" تحول شمایلی یا تصویری"، موضوع مورد توجه علم فرهنگ را نباید همچون مدی زودگذر انگاشت بلکه باید آنرا گام هایی به سوی توسعه رشته های مختلف علمی دانست.
تنها در ذهن توست...
برای بیان تغییری که به وسیله تحول تصویری ذکرشد، هانس بلتینگ مورخ هنرعبارت معروف کتاب مقدس رابه این صورت با شرایط جدید تطبیق داده است
"در آغاز تنها تصویر بود"
تصاویر با رمزگان انتزاعی خود متقاعد کننده تر از زبان هستند. مطمئنا، زبان بیشتر قابلیت تفکیک دارد وامکانات کاملا بیشتری را برای شرح جزئیات پیشنهاد می کند ولی فاقد قدرت دریافت بی واسطه است. در شیوه ادراک ما، به محض ترکیب حس بینایی را با یک حس دیگر، حقیقت مسلم انگاشته می شود. گویی تصاویری که جهان را بر روی شبکیه ما نمایش می دهند(نقاشی یاعکس) چیزی جز واقعیت نیستند گرچه هر دو( نقاشی وعکس) تنها تقسیمات تاریک و روشن در فضای دو بعدی هستند. اما دریافت ما پیامد ساختار بسیار پیچیده و فرایند تفسیر است که ریشه در پیش فرض ها و خاطرات وتجربیات ما دارد .
مغز ما از دانش خود استفاده می کند و می تواند به عنوان یک نظام خود مرجع توصیف شود. نظامی که می تواند تصویر جهان را خارج از حدود اطلاعات موجود، شکل دهد. مغز مدلی از جهان را طراحی می کند و اطلاعات به دست امده را با آن مقایسه ومحتمل ترین راه حل را جستجو می کند. وجالب آن است که این فرایند رابه عنوان واقیعت، تفسیر می کند.
ما یاد گرفته ایم که جهان را نه به عنوان زمینه عکس بلکه جهان را از طریق عکس ببینیم در نتیجه تصویر دارای نقشی فعال می شود، نقشی که تاثیر می گذارد و بینش، زندگی و بودن ما را شکل می دهد. دنیای تصاویر، دنیای واقعی می شود، سطحی یخ زده از واقعیت.
اگر این واقعیت را اضافه کنیم که بشر گرایش به ساده سازی پیرامون خویش دارد تا در میان جریان پایان ناپذیر اطلاعات راهی بیابد، متوجه پیامدهای ادراک مفهوم "دیگری" می شویم.
زمانی که افکار ومشاهدات مربوط در این زمینه را خلاصه می کنیم، می توان گفت که ما به وسیله کارخانه بزرگ باز تولید احاطه شده ایم، که برای پیشرفت به چرخ های مذهب، تاریخ هنر و روانشناسی توسل می جوید.
تصاویر که در رابطه با یک رویداد در ذهن ما نگهداری می شوند وبه یک ایماژ تبدیل می شوند در مواجهه با رویدادی شبیه دوباره فرا خوانده می شوند.
پوشش خبری رسانه ها مثال مناسبی برای قدرت تصویر است، اگر ما از مکانیزم چرخه تولید تصاویروجریان فزاینده تصاویر تکنیکی وامکان بهره برداری از آن ها آگاه نباشیم، در حلقه تصاویری گرفتار می شویم.که عملکردشان کمتر انتقال اطلاعات است وبیشترتصدیق دیدگاه ها و تصورات موجود.
همچنان که بلتینگ بیان می کند، خطر در ترکیب سه عملکرد تصویر نهفته است: منبعی برای اطلاعات بودن، حاملی برای احساسات بودن وحاملی برای قصدی خاص.
نادیده گرفتن قدرت تصویر می تواند مصیبت آمیز باشد، چرا که ما احتیاج داریم که فهمی عمیق تر ازشیوه دریافت خود داشته باشیم ، فهمی عمیق تر تا به شیوه دریا فت وتفسیر هایمان آگاه باشیم ، نه تنها در موردعلم بلکه درمورد تولید تصاویر.زمان آن فرا رسیده است که ایماژهای جدیدی را در ذهنمان بپذیریم. زمانی برای شکستن سطح. ما به هیپنوتیزم برای برنامه ریزی مجدد دیدگاه هایمان مان احتیاج نداریم، بلکه به دریافتی هوشیارانه و پرسش ازدیدگاه های موجود احتیاج داریم. چشماننتان را باز کنید. زمان آن است که تصاویر را دوباره بارگذاری کنیم.
الیا رایان، فوریه 2006
Friday, January 12, 2007
Reloading Images from Tehran
hello world!
this is our 1st post in the blog which is desinged for the Tehrani pole of the Reloading Images exchange workshop, the language of this blog currently is English but we will add farsi as well, in order to ease the communication between the members who are not speaking fluent English.
You can also check the main blog for the workshop project here.
more soon.